مرغ دل گوید یکی راز است میخواهم عیان
از مقام حضرت خیرالبشر سازم بیان
چون شنیدم یک شبی خیر البشر در خواب بود
نور رخسارش به منزل گوئیا مهتاب بود
امر شد از درگه دادار آن رب جلیل
پرفشان شو باشعف ای پیک محرم جبرئیل
از جنان بیرون کشان مرکب براقش نام هست
ایستاده منتظر سرمست با لجام هست
کش عنانش بال و پر زن تا به غبری با صفا
چونکه می خواهم کنم مهمانش امشب مصطفی
در بزن داخل بشو با حرمتش بیدار کن
روح تازه چشم روشن خویش از دیدار کن
عرض کن حقت سلامت میرساند زود باش
بهترین مهمان در عرش برین معبود باش
شد روان آورد مرکب از جنان روح الامین
تا ورودش درب منزلگاه ختم المرسلین
در زد و داخل شد و در خواست کرده از رسول
آن حبیب الله بگفتش یا اخی اذن الدخول
شد شرفیاب در حضورش با ادب گفت این کلام
حق تعالی میرساند بر تو احمد او سلام
خواسته امشب تو را مهمان کند در آسمان
مرکبی آورده ام چون طیر پران از جنان
سر فرشته تن فرس همچو عقابان پر و بال
طی کند راه هوا تا عرش اعظم لا یزال
یا محمد زودتر انجام این دستورکن
از رکاب خویشتن سرج فرس پر نور کن
با شکوه, با شعف ختم النبیین شد سوار
احسن الله زین مسافر جبرئیلش در مهار
آسمان اولین شد امر از یزدان پاک
بر قمر شد سر به پیش راه او مالید به خاک
طاق دوم نعل اسبش مشتری در گوش گشت
طاق سوم زهره اندر راه او مدهوش گشت
منزل چارم به صد شوق و شتاب
آمد و زد بوسه بر سم ستورش آفتاب
منزل پنجم مریخ آمد ز شوق او سجده داد
منزل ششم زهل اندر قدومش سر نهاد
منزل هفتم به میکائیل از حی ودود
امر شد رفرف ببر تا خدمت احمد تو زود
چونکه جبرئیل ماند با براقش در جوار
کن تو مهمان عزیزم زود بر رفرف سوار
آن فرشته مرکب آورد و سلام خویش خواند
شد نبی بر او سوارو جبرئیل آنجا بماند
در مهارش چون میکائیل می رفت شاه
دید شیری شد خروشان بر زمین زد دست و پا
بانگ زد کی رد شوی باج مرا ده بی درنگ
لیک میکائیل و رفرف پیش تو کوبم به چنگ
شاه کل انبیاء والا مقام دین رواج
کند انگشتر ز انگشت خودش دادش به باج
چند منزل طی نمودند آن زمان در لیل تار
امر دوم شد به میکائیل باز از کردگار
رفرف از احمد ستان رجعت نما بر جای خویش
لازم است این راه پیماید به تنها پای خویش
ماند میکائیل و رفرف تا همین امر اوشنفت
مصطفی با خواندن حمد و ثنا پیمود و رفت
پرده ای پر نورآویزان اندر عرش دید
در و یاقوت و صدف زبرجد فرش دید
امر شد مهمان عزیزم چونکه خسته پای توست
فرشها و پرده آویزان بفرما جای توست
خواست پیغمبر ز پا خارج کند او کفشها
گفت محتاج غبار کفش توست این فرشها
با ادب بنشست و تنها کس نبودش در نظر
دید دست سیبی از پشت ستر آمد به در
گفت بسم الله الرحمن الرحیم
دست برد و سیب را آورد بنمودش دو نیم
نیم خود آورد بنهادش نبی اندر بغل
نیم دیگر را نهاده در همان دست ازل
لحظه ای بگذشت آمد پیش آن والا مقام
سفره نورانی ز درگاه کریمش با طعام
گفت ختم الانبیایی میل کن این شام تو
قاسم الابواب جنات جهیم است نام تو
چون نبی عادت نکرده تک خورد اطعام را
دست سیب آور بشد شرکت بخوردند شام را
بعد از طعام خوردن و گفتگوها کردنش
رجعت او شد به منزل همچو بالا بردنش
کرد درخشان خوابگاه خویش چون بدر هلال
ابن عم آمد بخدمت پیش از بانگ بلال
گفت یا احمد مبارک باد این معراج تو
این مقام و منزلت این فر و تخت و تاج تو
گفت ای ابن عم من ,چو تو دانی این مشورت
گفت من بودم گرفتم باج این انگشترت
دست سیب از پشت پرده شد عیان دادش ترا
من بودم حالا بفرما نیم سیبت سرورا
شرکت خوردن طعام پشت پرده لیل تار
من بودم آگاه شدم از راز تو با کردگار
خاتم کل رسولی در دو عالم سروری
پیشوایی مقتدایی راهنمایی رهبری
در جوابش گفت احسن ابن عم از این مقام
شد به من ثابت همه کار خدا بر تو تمام
یا الهی محض حرمت این دو محرم کار تو
پرگناهم روسیاهم عفو کن از نار تو
یا کریم و یا رحیم و قادرا یا ذوالجلال
محض ایشان عفو بفرما ح، میم، یا و دال