۰۷ آبان ۹۴ ، ۲۳:۰۱
ماه من
شد سحر بیدار گشتم لیک ماهم مست خواب
پنجه بر زلفش کشیدم تا بر آید آفتاب
شانه بر گیسوی پر چینش کشیدم من به ناز
تا شود بیدار بردارد ز رخسارش نقاب
رخ به زیر زلف مشکین بود پنهان از نظر
همچو بیضائی بود در تحت یک قطعه سحاب
گفتمش
بیدار شو خورشید سر زد از افق
گفت تا من برنخیزم کی برآید آفتاب
۹۴/۰۸/۰۷